as sky falls | ||
|
دوستم 3 تا قتل غیر عمد انجام داده بود.....تابستون با گریه برام تعریف میکرد: وقتي 6سالم بود مامانم برام 3تا جوجه خريد.خيلي خيلي ناز بودن. يه روز ظهر كه همه خواب بودن رفتم و يه تشت پر از آب حاضر كردم. جوجه ها رو دونه دونه انداختم تو آب آخه فكر ميكردم مثل اردك بلدن شنا كنن! خلاصه ديدم عجيب دست و پا ميزنن. مي رن ته تشت و بال بال مي زنن 2باره ميان بالا يه نفسي ميگيرن و دوباره ميرن ته تشت... خلاصه يه كم نگاهشون كردم با خودم گفتم شايد به خاطر اين شنا بلد نيستن چون مامانشون يادشون نداده. از تشت آوردمشون بيرون. 2تاشون ديگه تكون نمي خوردن. هي باهاشون ور رفتم ولي تاثيري نداشت. بردم گذاشتم تو جيب كت بابام تو كمد كه كسي نفهمه. اوني هم كه جيك جيك ميكرد رو بردم پيش خودم يه پتو دورش پيچوندم صبر كردم تا آروم بشه. بعد خوابم برد. از خواب كه بيدار شدم ديدم صداي اين يكي هم درنمياد. ديدم از تو لحاف اومده بيرون و رفته پشتم منم كه تكون خوردم زيرم له شده..... اينم بردم گذاشتم تو جيب كت بابام تو كمد. مامانم چند روز دنبالشون گشت ولي فكر كرد گربه اومده خوردتشون. چند روز بعد ديديم از تو كمد چه بوووووويي مياد!!!!! عجب كتك تاريخي خوردم من! نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: ، ، برچسبها: اعتراف , مطلب طنز , مطلب قشنگ , مطلب باحال , [ پنج شنبه 6 مهر 1391 ] [ 19:30 ] [ سارا ]
|
|
[ طراحی : بیاتو اسکین ] [ Weblog Themes By : Bia2skin ] |